کربلای جبهه ها یادش بخیر... !
صفحه ی اصلی |شناسنامه| ایمیل | پارسی بلاگ | وضعیت من در یاهـو |  Atom  |  RSS 
[ و روایت شده است که حضرتش روزى میان یاران خود نشسته بود . زنى زیبا بر آنان بگذشت و حاضران دیده بدو دوختند . پس فرمود : ] همانا دیدگان این نرینگان به شهوت نگران است و این نگریستن موجب هیجان . پس هر یک از شما به زنى نگرد که او را خوش آید با زن خویشش نزدیکى باید ، که او نیز زنى چون زن وى نماید . [ مردى از خوارج گفت خدا این کافر را بکشد چه نیک فقه داند . مردم براى کشتن او برخاستند ، امام فرمود : ] آرام باشید ، دشنام را دشنامى باید و یا بخشودن گناه شاید . [نهج البلاغه]
» آمارهای وبلاگ
کل بازدید :280158

» درباره خودم
کربلای جبهه ها یادش بخیر... !
....!!!
اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک... آرزوی شهادت همیشه در دلم باقیه...از خدا میخوام که نصیبم کنه.... باید رفت..باید تعلقات رو کنار بزارم برای رسیدن ..شاید این راهش باشه....یحتمل باید زودتر بار و می بستم نشد یا نخواستم نمیدونم...و حالا وقت کوچ کردن ما هم رسید..حرف زیاده اما حسی و رمقی برای گفتن نمانده ...فقط ازشهدا میخوام اگه کوتاهی کردم تو این وب حلالم کنن ..به همان آهستگی که آمدیم ،به همان آهستگی هم میرویم...کربلایی باشید... تمــــــــــــــــــــــــــــام...
» لوگوی وبلاگ
کربلای جبهه ها یادش بخیر... !
» لوگوی دوستان















» آوای آشنا
» حسودیم میشه...!!!

سزاوار نیست که بنده خدا به دو خصلت اعتماد کند : تندرستی ، وتوانگری ؛ زیرا در تندرستی ناگاه او را بیمار بینی ، در توانگری ناگاه او را تهیدست !..

نهج البلاغه... حکمت 426 ..

همیشه اولین نفره....اولین نفری که میاد...گاهی نیم ساعت ،یه ربع ،...

همیشه اولین نفره که میاد هیئت....گوشه حسینه میشینه....پیداست همت بلندی وروح بزرگی داره... اولین باری که دیدمش شاید نیم ساعتی به شروع هیئت مونده بود...وقتی در وباز کردم... یه آقا گفت : یکی بیاد کمک...؟؟؟ مونده بودم کمک برا چی.... وقتی از جلوی در کنار رفت دیدمش....سن وسالی نداشت....اوردنش داخل حسینیه... همون لحظه بود که بهش حسودیم شد و غبطه خوردم.... دیگه شده یار همیشگی....انگار دیگه همه منتظرشن...وقتی دیر میکنه نگرانشن...همه منتظرشن...حتی گوشه حسینیه هم منتظرشه...منتظرشه بیاد و با ویلچرش کنجش بشینه.... میگن معلوله...ولی از هر توانایی ، توانا تره....

بهش حسودیم میشه..به همتش...به خلوصش....میدونم که خیلیای دیگه هم بهش حسودیشون میشه...

حسودیم میشه... به قدمهای ثابتی که شاید هیچ موقع نتونسته قدم برداره....

حسودیم میشه...به نگاهایی که از بالا بهش میشه...به سعادتی که داره... فکر میکنم...با سلامتی که دارم...گاهی اوقات تنبلی میشه و هیئت نمیرم...ولی اون یه مسافت تقریبا طولانی با ویلچر میاد...

 حسودیم میشه به دستاش که آخر هیئت وقتی دعا میکنن بالا میره و با زبون گرفتش که آمین میگه...

 حسودیم میشه... ...این حسادت خیلی با حسادتای دیگه فرق داره ...نمیدونم گرفتی چی میخوام بگم....

چه نعمتهایی رو داریم و ولی در عین دارنگی نداریم....

چه نعمتهایی که نداره ولی داراست....

یه عااااااااالمه دعا...

 کربلایی باشید....



  • کلمات کلیدی :
  • ....!!!:: 86/6/7:: 11:20 عصر | در باغ شهادت را نبندید ()

    حماسه حضور